عامل دیگری که در ایجاد و گسترش فتنه بسیار مؤثر است (( میل به ثروتاندوزی و مالپرستی)) است.
مسئلهای که عامل بسیاری از فتنهها و انحرافها بوده است.
امیرالمومنین علی (علیه الاسلام) آن را سبب فتنهها نامیده است:
«حب المال سبب الفتن[۱۴۶]»
مالپرستی ضربههای مهلکی بر پیکره اسلام وارد کرده است.
پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله) همین عامل عدهای زیادی را فریفت و بهسوی جمع مال و ثروت سوق داد.
کسانی که باید چشم بیدار اسلام و پاسدار ارزشهای اخلاقی باشند، خود بیصبرانه به جمعآوری مال و ثروت پرداختند و تمام سوابق نیک خود را در مسلخ (مالپرستی) قربانی کردند.
در دوره عمر و با آغاز فتوحات بهیکباره جهش فوقالعادهای در وضعیت اقتصادی مردم پیدا شد ، سیل گرایش به مادیگری و جمع مال و ثروت آغاز گشت ، کمکم طبقهای بسیار متمول که در سایه تبعیضهای ناروا به آلاف و الوف رسیده بودند در جامعه اسلامی به وجود آمد، طبقهای که از عوام نبودند که عذر بیبصیرتی را برای آنان ذکر کنیم، بلکه از خواص و شاهد آنهمه سفارشهای پیامبر (صلی الله علیه وآله) در مورد پرهیز از دنیاطلبی بودند، آنهم نه از راه مشروع بلکه با توقع امتیازهای ویژه از بیتالمال .
این خشت اول انحرافها و فتنهها بود تا به دوران عثمان رسید.
در دوران خلیفه سوم، وضعیت اینگونه شد که بزرگان صحابه پیامبر (صلی الله علیه وآله) جزء بزرگترین سرمایهدارانت زمان خودشان شدند.
عمدهترین مشکل امیرالمؤمنین در دوران خلافتش، همین روحیهی مالپرستی خواص بود.
ولی حکومت عدالتگسترعلی (علیه الاسلام) در برابر امتیازخواهی نا بهحق آنها ایستاد و اینان نتوانستند عدل او را تحمل کنند ، سرانجام سر ستیز برآورده به معاویه پناهنده شدند.
بیشترین پناهندگان به معاویه دارای جرائم مالی سنگین ، سوءاستفادههای مالی از بیتالمال یا برنگرداندن دیون خویش بودند.
امام علی (علیه الاسلام) در سخنی صریحاً عمدهترین انگیزهی مخالفت با حکومتش را امتیاز طلبی از بیتالمال میداند.
در نامهای که حضرت برای سهل بن حنیف استاندار مدینه نوشته، آمده:
«به من خبر رسیده است که افرادی از قلمرو تو مخفیانه به معاویه پیوستهاند، نگران مباش، اینها دنیاپرستانی هستند که با سرعت در پی تحصیل آناند.[۱۴۷]»
معاویه هم از همین راه مردم را صید میکرد. مبالغ هنگفتی را برای اصحاب امیرالمومنین فرستاده و آنها را به خیمهی فتنه گران دعوت میکرد .
متأسفانه تاریخ شاهد فتنههای بسیاری بوده که صرفاً به خاطر (مالپرستی) برپاشده.
مانند:
۱) زبیر از شخصیتهایی بود که در برههای از زمان خوب درخشید تا جایی که پیامبر (صلی الله علیه وآله) اکرم از او بهعنوان «منّا أهلَ البیت» یادکرد. او سیف الإسلام بود و در زمان پیامبر (صلی الله علیه وآله) اکرم آنچنان جانانه از دین خدا دفاع میکرد که بعد از جریان ننگین جمل وقتی شمشیرش را برای امام المتَّقین امیرالمؤمنین آوردند فرمود: «این شمشیر چه غبارهای غمی را از چهرهی پیامبر (صلی الله علیه وآله) نزدود؟!». زبیر از معدود افرادی بود که بعد از جریان غصب خلافت به نشانهی اعتراض در خانهی علی (علیه الاسلام) نشسته بود و تنها کسی بود که مقابل مهاجمان به خانهی فاطمه (سلامالله علیها) شمشیر کشید. او از انگشتشمار افرادی بود که در مراسم تشییعجنازهی فاطمهی زهرا (سلامالله علیها) شرکت کرد. اما همین زبیر آهستهآهسته به دام خواهشهای نفسانی افتاد و بصیرت خود را از دست داد.
در نقل احوال زبیر میگویند: مالی را که عثمان به زبیر بن عوام هدیه داد بدین قرار بود: «یازده خانه در مدینه، دوخانه در بصره، خانهای در کوفه، خانهای در مصر. او چهار زن داشت که بعد از برداشتن ثلث مال، سهم الإرث هر یک از زنها یکمیلیون و دویست هزار سکه شد؛ و همهی مال او پنجاه میلیون و دویست هزار سکهی طلا بود». ابن الهائم میگوید: «رقم درست این است که همهی مال او پنجاهوهفت میلیون و هشتصد هزار دینار بود».
زبیر دو بار با علی (علیه الاسلام) بیعت کرد، یکبار در جریان غدیر خم و بار دیگر بعد از قتل عثمان. امّا ماهیت این دو بیعت کاملاً با یکدیگر متفاوت بود. او در غدیر خم به جهت رضای خدا و اطاعت از دستور پیامبر (صلی الله علیه وآله) اکرم با آن امام بر حق بیعت کرد، اما در جریان قتل عثمان که مردم برای بیعت با علی (علیه الاسلام) اجتماع کردند برای رسیدن به ریاست و دنیای بیشتر دست بیعت بهسوی آن حضرت دراز کرد!
زبیر و رفیقش طلحه به گمان اینکه علی (علیه الاسلام) هم همانند عثمان، آنها را از بیتالمال بینصیب نمیگذارد و بهگزاف به آنها مقام و منصب میدهد، بهعنوان اولین نفر با آن حضرت بیعت کردند. آنها بعد از بیعت به خانههای خود رفته و در این اندیشه بودند که علی (علیه الاسلام) امارت کدام سرزمین را به آنها خواهد داد. امام علی (علیه الاسلام) استانداران و فرمانداران را مشخص کرد و با شناختی که از دورن پلید آن دو داشت کوچکترین اعتنایی به آن دو نکرد. بعدازاین ماجرا هم بیتالمال مسلمین را تقسیم کرد، اما به روشی که کاملاً متفاوت با روش گذشتگان بود! او بیتالمال را بالسویه بین مردم تقسیم کرد تا جایی که سهم ارباب بهاندازهی سهم غلام و سهم والی با اندازهی سهم رعیت شد. زبیر با دیدن این پول اندک گویا توهی
برای دانلود متن کامل این فایل به سایت torsa.ir مراجعه نمایید. |
نی را متوجه خویشتن دیده باشد با رفیق همحزبیاش طلحه، شتابان و غضب ناک روانهی بیتالمال مسلمین شد که علی (علیه الاسلام) در آنجا مشغول رسیدگی به امور کشور بود. هنگامیکه آن دو واردشده و زبان به گلایه و شکایت گشودند، آن حضرت شمع بیتالمال را خاموش کرد. زبیر که گویا عصبانیتر شده بود با تعجّب گفت: آقا ما برای صحبت آمدهایم چرا شمع را خاموش کردید؟! حضرت فرمودند: دیدم صحبت شما، صحبتی شخصی است و این شمع هم شمع بیتالمال است لذا جایز ندیدم که بیتالمال را در مصارف شخصی استفاده کنم! حضرت با یک فوت آندورا متوجه واقعیت بزرگی کردند. آنها دیدند که علی (علیه الاسلام) اهل سازش نیست و نمیتوانند با او کنار آیند. اینجا بود که زبیر به یاد صحبت علی (علیه الاسلام) در اویل انتخابش بهعنوان خلیفه افتاد که فرموده بود: «به خدا قسم هر آنچه از بیتالمال به تاراج بردهاید به بیتالمال مسلمین بازمیگردانم حتّی اگر آن را مهریهی زن خودکرده و یا با آن کنیز خریده باشد». زبیر گمان کرده بود که این حرفها شعار انتخاباتی است و حضرت کاری با او ندارد اما فهمید همهی دنیایش به خطر افتاده و تا دیر نشده باید کاری انجام دهد.
بعد از پیامبر (صلی الله علیه وآله) اکرم عدّهای جاهل خلافت را از محور اصلی خود خارج کرده و دوباره در بیراههها و تعصّبات دوران جاهلیّت برگرداندند. امیرالمؤمنین بعد از رسیدن به خلافتی که بعد از پیامبر (صلی الله علیه وآله) اکرم حق مسلمش بود عزم آن داشت تا انحراف گذشتگان را جبران کرده، جامعه را به مسیر اسلام ناب و محمّدی برگرداند. این بیعت میتوانست شروعی باشد تا دوباره کلمهی حق احیاشده و کلمهی باطل نابود شود. اما زبیر با فتنهانگیزی خود اولین کسی بود که بهصورت گسترده در مقابل این حکومت ولایی قرار گرفت تا به معاویه هم جسارت بیشتری داده باشد که علم جنگ با امام بر حق را در صفین به دست گیرد و به دنبالش خوارج در مقابل امام المتقین و یگانه هادی راه حق سفرهی دینداری بگسترند و با افسوس خوردن به حال اسلام آن حضرت را متهم به بیدینی کنند! آنها بابی را گشودند که نتیجهی آن از دست رفتن فرصت طلایی مسلمانان برای بهرهمندی از آموزههای اسلام ناب محمّدی و آسایش و رفاه در پرتو رهنمودهای اسلام بود. بسیاری از نیروی و توان حکومت امیرالمؤمنین در سرکوب کج اندیشان و منحرفان گذشت و دیگر مجالی به آن حضرت ندادند تا به مقصود حقیقی خود دست یابد. با شهادت آن حضرت معاویه حکومت را در دست گرفت و بعدازآن بود که مسلمین در غربت ماندند و جامعه محل تاختوتاز جلادانی شد که به مردم جرأت نفس کشیدن هم نمیدادند.
در خصال شیخ صدوق از امام صادق آمده است که آن حضرت فرمودند: «ما زال الزبیر منا أهل البیت حتى أدرک فرخه فنهاه عن رأیه»[۱۴۸]زبیر پیوسته از ما اهلبیت بود تا آنکه فرزندش [عبدالله] او را از راه رشد و هدایت به بیرون برد.
آری! ثمرهی فتنهانگیزی زبیر، چیزی جز سست کردن حکومت عدل الهی نبود.
پیامبر (صلی الله علیه وآله) اکرم میفرمایند: إِیَّاکُمْ وَ أَوْلادَ الأَغْنِیَاءِ وَ الْمُلُوکِ الْمُرْدَ فَإِنَّ فِتْنَتَهُمْ أَشَدُّ مِنْ فِتْنَهِ الْعَذَارَى فِی خُدُورِهِنَّ.
وجود مقدّس پیامبر (صلی الله علیه وآله) اکرم مردم را از فتنهی اولاد اغنیاء و اولاد ملوک (آقازادهها) میترساند. مردم دنیادوست که شیفتهی مطامع دنیایی هستند، بیش از هر چیز عاشق و دلبستهی ثروت و قدرت هستند. به همین دلیل مطیع چشم و گوش بستهی ثروتمندان و اهل قدرت هستند. زبیر هر دو ویژگی را داشت لذا با استفاده از ثروت سرشار خود و به ترغیب فرزندش عبدالله، مردم را فریفتهی هواهای نفسانی خودکرده و این فتنهی عظیم را به راه اندازد.
۲) نمونه دوم :
در زمان امام موسی بن جعفر عدّهای بودند که شاگرد و معتمد امام بوده و علاوه بر نقل حدیث از آن بزرگوار، وجوهات دریافتی از مردم را به امام (علیه السلام) تحویل میدادند، اما برخی از این افراد بعد از شهادت امام موسی بن جعفر تن به ولایت آن حضرت نداده و از سران «واقفیه» شدند. علّت مخالفت این افراد تنها یکچیز بود و آن تبعیت از هوای نفس است. آنها وجوهات زیادی را درزمانی که امام در زندان به سر میبرد از مردم جمعآوری کرده و بعدازآن که خبر رسید جانشین بعد از موسی بن جعفر (علیه السلام) علی بن موسی الرضا (علیه السلام) است، در این اندیشه ماندند که اگر تن به ولایت آن حضرت بدهند وجوهات دریافتی از مردم را هم باید به آن حضرت برگردانند. آنها در تقابل میان دین و دنیا، دنیا را برگزیدند و با انکار ولایت آن بزرگوار از سران واقفیه شده و گناه انحراف عدهای زیادی را به دوش کشیدند. نکتهی قابلتوجهی که در فتنهی جمل هم به آن شاره شد این است که سران واقفیه هرگز به مردم نمیگفتند علّت واقعی مخالفتشان با امام چیست! زیرا میدانستند که ماهیّت این تمرّد در نزد همگان محکوم است لذا با ادعاهای عوامپسند همچون این ادعا که امام موسی بن جعفر (علیه السلام) از دنیا نرفته و غایب شده است و بهزودی ظهور خواهد کرد، مردم را با خود هممسلک کردند. حکایت چهار نفر از سران واقفیه ازاینقرار است:
۱) احمد بن ابی بشر سراج: او به خاطر ده هزار دینار، امام (علیه السلام) را کنار گذاشت و نقلشده است که در زمان مرگش و بعدازآن که پولها را خورده بود بهدروغ خود اعتراف کرد.
۲) علی بن ابی حمزهی بطائنی: نزد او سی هزار دینار بود که ام
ام رضا (علیه السلام) از او مطالبه کرد، لذا بهطورکلی منکر امامت آن حضرت شد.
۳) عثمان بن عیسی رواسی: به خاطر سی هزار دینار و شش کنیز، یکباره به همهچیز پشت کرد و منکر ولایت آن حضرت شده و گفت امام هفتم از دنیا نرفته بلکه غایب شده است و بعداً ظهور خواهد کرد.
۴) زیاد بن مروان قندی: او هم هفتاد هزار دینار نزدش بود و برای اینکه پولها را به امام رضا (علیه السلام) برنگرداند، بهکلی منکر و امامت آن امام بزرگوار شد!
با توجه به این نمونهها مشخص شد که چگونه عدهای با تبعیت از هوای نفس فتنهانگیزی کرده و مسیر خود را از جادهی ولایت جدا میکنند. انقلاب اسلامی ایران هم از این امر مستثنی نیست. انقلاب اسلامی ایران باهدفی مقدّس که میتوان ریشهی آن را در غدیر سراغ گرفت پدید آمد و با محوریت ولایتفقیه بهپیش میرود. در این مسیر عدّهای هم باانگیزههای مختلف وارد کاروان انقلاب شدند. انگیزهی برخی، مطابق با همان هدف انقلاب بود و انگیزهی برخی هم رسیدن به اهداف شخصی و گروهی بود. برخی از آنها با انقلاب رشد کردند و به اهداف شخصی خود هم رسیدند. گروه اوّل چون هدفشان در راستای هدف انقلاب است هیچ مشکلی با انقلاب پیدا نمیکنند و هر چه جلوتر میروند اثری از انحراف در رفتار و گفتارشان مشاهده نمیشود، امّا گروه دوم بهمرور با انقلاب مشکل پیدا میکنند. علّت آنهم این است که آنها دغدغهی اسلام و مردم را ندارند، بلکه دغدغهی خود رادارند. دقیقاً همانند کسانی که با پیامبر (صلی الله علیه وآله) اکرم همراه شدند. در این همراهی انگیزهها متفاوت بود. برخی همچون «سلمان» و «ابوذر» و «مقداد» به جهت رضای خدا و بهرهمندی از چشمهی زلال دین با پیامبر (صلی الله علیه وآله) همراه شدند و برخی دیگر به طمع رسیدن به ثروت و قدرت و شهرت در کنار آن حضرت ایستادند. در این دوران مسئولی که به دنبال منافع شخصی خود بوده و حبّ دنیا سراسر وجودش را گرفته، هرگز نمیتواند با ساختارهای انقلاب هماهنگ باشد. این افراد بالأخره با انقلاب اصطکاک پیداکرده و در این تقابل بعد از فتنهانگیزی و ایجاد زحمت برای مردم از مسیر نورانی انقلاب خارج میگردند.
پیامدهای اشرافیت و تجملگرایی