«وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ»
«(ای پیامبر (صلی الله علیه وآله)) داستان دو فرزند آدم را براى آنان بازگو کن، هنگامیکه هرکدام عملى براى تقرب به خدا انجام دادند. اما از یکى پذیرفته شد و از دیگرى مقبول نیفتاد (برادرى که عملش مقبول نیفتاده بود از روى حسادت به برادرش) گفت: به خدا سوگند من تو را خواهم کشت. برادرش جواب داد:مسلماً خدا (اعمال نیک را) تنها از پرهیزکاران میپذیرد»[۱۵۸]
و یا داستان حضرت یوسف نمونه دیگری است که خداوند آن را بهعنوان احسن القصص یاد میفرماید: «إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبینا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَهٌ إِنَّ أَبانا لَفی ضَلالٍ مُبینٍ»
آنگاهکه گفتند: یوسف و برادرش نزد پدرمان محبوبتر از ما هستند، حالآنکه ما خود گروهى نیرومندیم. پدرمان در گمراهى آشکارى است»[۱۵۹]
این پیامبر (صلی الله علیه وآله) زادگان که دیدن برادر کوچکشان نزد پدر عزیزتر است برای او نقشه قتل کشیدن تا از این فتنه راحت شویم و دیگرکسی نباشد که جای ما را در قلب پدر بگیرد. «اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبیکُمْ وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحینَ»
(برادران باهم گفتند) یوسف را بکشید، یا او را درجایی دور رها کنید تا نظر پدرتان تنها متوجه شما باشد و بعدازآن (از عمل خود توبه کنید و) مردمى نیکوکار باشید»[۱۶۰]
قرآن اینها را برای ما بیان میکند تا بفهمیم حسد چقدر ممکن است خطرناک باشد آدمی برادر خود را که باید تکیهگاه و مایه افتخارش باشد به سبب حسد بهتر بودن از خودش به قتل برساند.
این حسادت بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه وآله) اکرم در مورد امام علی (علیه الاسلام) نیز
یکی از مهمترین مشکلات علی مسئله حسادت برخی از قبایل و یا افراد خاص متنفذ نسبت به آن حضرت بود؛ بهطوریکه موجب تنها شدن آن بزرگوار و یا حتی برپایی برخی از جنگها علیه آن حضرت گردید. رشک و کینه افراد نسبت به علی انواع و دلایل مختلفی داشت که در ادامه به برخی از آنها اشاره میشود.
۱) رقابتهای قومی و قبیلگی
اولین و مهمترین عامل حسادت نسبت به امیر مؤمنان علی (علیه الاسلام) در رقابتهای قومی و قبیلگی ریشه داشت.
مسئله تعصبهای قبیلگی و رقابتهای قومی باعث میشد که قبایل باهم نزدیک نشوند و رقابتهای ناسالمی را آغاز کنند تا جایی که شایستگیهای بر حق یکدیگر را انکار کنند ازاینرو مورخان یکی از عوامل مهم انکار قریش نسبت به پیامبر (صلی الله علیه وآله) را همین مسئله میدانند.
هنگامیکه رسول اکرم از میان بنیهاشم به پیامبری رسید، برخی از سران قریش این را افتخار بنیهاشم و تهدید بر ضد خود دانسته و چون کسب افتخاری همسنگ آن را برای خویش میسور نمیدیدند، به دشمنی با بنیهاشم و طبعاً شخص پیامبر پرداختند.
ابوجهل میگفت: ما و عبدمناف بر سر شرافت و بزرگی به نزاع برخاستیم و با آنها رقابت نمودیم و از راههایی توانستیم با آنها برابری نماییم؛ اکنونکه با آنها برابر شدهایم، میگویند برای فردی از قبیله ما وحی نازل میشود؛ به خدا سوگند ما هرگز ایمان نخواهیم آورد.[۱۶۱]
أمیّه بن ابی الصلت، یکی از شعرای معروف عرب از قبیله ثقیف صرفاً به خاطر رقابتهای قومی از پذیرش اسلام خودداری کرد، وی مدت مدیدی منتظر پیامبر (صلی الله علیه وآله) موعود بود، ولی بعد از بعثت پیامبر (صلی الله علیه وآله) اسلام ، از پیروی او خودداری ورزید و گفت :« مدتها به آنها ( زنان ثقیف) میگفتم: آن پیامبر (صلی الله علیه وآله) موعود من خواهم بود، اینک چگونه میتوانم تحملکنم که آنها مرا پیرو جوان بنی عبد مناف[۱۶۲] ببینند! »[۱۶۳]
از دوران جاهلیت میان بنیهاشم و سایر تیرههای قریش رقابت وجود داشت، در ماجرای حفر زمزم بهوسیله عبدالمطلب، تمام تیرههای قریش، در برابر بنیهاشم ایستادگی کردند و حاضر نشدند افتخار حفر زمزم، تنها از آن عبدالمطلب باشد.[۱۶۴]
البته با امداد غیبی و نصرت الهی، پیامبر به پیروزی رسید و فرهنگ اسلامی بر فرهنگ جاهلی غلبه یافت؛ ولی حس رقابت قبیلگی به کلّی از جامعه زدوده نشد و حسادتهای سایر قبایل نسبت به بنیهاشم از بین نرفت؛ ابن سعد مینویسد :
« برخی از قریش بزرگان بنیهاشم را آزار میدادند و به پدرانشان دشنام میدادند ازاینرو رسول خدا (ص) ناراحت میشد و میفرمودند : لاتسبّوا أمواتنا فتؤذوا أحیانا به مردگان ما دشنام ندهید و زندگان ما را آزار نرسانید.»[۱۶۵]
علی در میان بنیهاشم بیشتر موردحسادت بود. بهطوریکه امام باقر (ع) میفرمایند: « هر وقت پیامبر (صلی الله علیه وآله) اکرم فضایل
علی (علیه الاسلام) را میگفت یا آیهای را که درباره آن جناب نازلشده بود، تلاوت میکرد ، عدهای از مجلس برمیخاستند ومی رفتند.[۱۶۶]
سعد بن أبی وقاص میگوید: من و دو نفر دیگر در مسجد نشسته بودیم و از علی (علیه الاسلام) بدگویی میکردیم که پیامبر (صلی الله علیه وآله) با حالب عصبانی بهسوی ما آمد و فرمود: با علی (علیه الاسلام) چهکار دارید، هر کس علی (علیه الاسلام) را اذی
منبع فایل کامل این پایان نامه این سایت pipaf.ir است |
ت کند، مرا اذیت کرده است»[۱۶۷]
رسول خدا میفرمود: « هرکس به علی (علیه الاسلام) حسد ورزد ، به او حسد ورزیده و کسی که به او حسادت کند، کافر شده است.»[۱۶۸]
با رحلت پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرصت خوبی برای ربودن این افتخار از دست بنیهاشم فراهم آمد و قبایل قریش با حمایت حسابشده خویش، عملیات انتقال خلافت از میان بنیهاشم به بنی تیم و بنیعدی و سرانجام به بنیامیه را تسهیل کردند و به نفع امیر مؤمنان و برعلیه غاصبان خلافت اعتراضی نکردند،
عمر به ابنعباس ( پسرعموی علی) میگفت: [قریش] خوش نداشتند نبوت و خلافت هر دو در میان شما جمع شود و درنتیجه شما به قوم خودتان فخر بورزید و مغرور شوید. و یا ابن عباس بهعنوان شاهد ماجرای غصب خلافت از امیر مؤمنان میگفت: قریش از روی حسادت و ظلم خلافت را از بنیهاشم گرفتند.[۱۶۹]
مخالفت قریش با خلافت بنیهاشم تا بیستوپنج سال ادامه یافت، اما پس از قتل عثمان، به دلیل پدید آمدن نابسامانیهای بزرگ اجتماعی و عدم ائتلاف قبایل قریش بر شخص واحد و از همه مهمتر حضور فعال انقلابیون مصر و کوفه و شخصیتهای ممتاز و تلاشگری چون مالک و عمار و محمد بن ابابکر، خلافت به دست شخصیتی از بنیهاشم سپرده شد.
اما پس از به خلافت رسیدن علی، تقریباً اکثر قبائل قریش دست از حمایت علی برداشته و بهنوعی به مخالفت و منازعه با حاکمیت آن حضرت پرداختند؛ بهطوریکه به نقل اسکافی بسیاری از اهالی مدینه و مکه کینه علی را به دل داشتند و کل قریش مخالف آن بزرگوار بودند و در مقابل نسبت به بنیامیه گرایش مثبت داشتند.[۱۷۰]
- زخمهای شمشیر علی
شواهد برجایمانده از تاریخ صدر اسلام نشان میدهد کینه ناشی از زخمهای شمشیرعلی (علیه الاسلام) تا دوران خلافتش همچنان در دلها باقیمانده بود مخصوصاً آنان که از حزب طلقا و از ایمان آورندگان پس از فتح مکه (مخصوصاً بنیامیه) بودند، از چهرههای شاخص و سرشناس این گروه میتوان از مروان بن حکم و ولیدبنعقبهبنابیمعیط و سعیدبنعاص نام برد.
آنان در نخستین روزهای خلافت علی نزد آن حضرت آمده و به سیاستهای اقتصادی آن حضرت اعتراض کردند و از زخمهایی که توسط آن حضرت به خانوادهشان رسیده بود شکایت کردند. ولید گفت:
ای ابوالحسن! تو به همه ما ستم کردهای؛ اما من، پدرم را روز بدر دستبسته گردن زدهای و برادرم [عثمان] را دیروز یومالدار تنها گذاردهای؛ اما سعید، پدرش را روز بدر کشتی درحالیکه پدرش از برجستگان قریش بود.
و اما مروان، پدرش را نزد عثمان هنگامیکه او را نزد خویش آورد دشنام دادهای… ما با تو بیعت میکنیم، اما بهشرط آنکه آنچه از مال در ایام عثمان بهدست آوردهایم از ما نگیری و قاتلان عثمان را نیز بکشی.[۱۷۱]
وقتی علی شرایطشان را نپذیرفت، دشمنیشان را علنی کرده و بنای عیبجویی از آن حضرت را گذاردند و تلاش کردند یاران علی را از آن بزرگوار جدا کنند و وحدت جامعه را از بین ببرند. از مهمترین اقدامات آنان تحریک عایشه و طلحه و زبیر به برپایی جنگ جمل بود که در آینده به آن اشاره خواهد شد.
ابن أبی الحدید مینویسد در دوران خلافت علی (ع)، عبیدالله بن عمر به امام حسن (ع) گفت: « پدرت به اول و آخر قریش ضربه زده و مردم با او دشمن هستند، به من کمک کن تا او را خلع کنیم و تو را بهجای او بنشانیم. »[۱۷۲]
هنگامیکه از ابن عباس سؤال شد « چرا علی (ع) را دشمن میدارند؟ گفت: زیراعلی (علیه الاسلام) اول آنها را وارد آتش کرد و باعث عار آخرشان شد.»[۱۷۳]